شاید راهی به پهنای زیستن! ... شاید راهی به درازای صحرای عشق !... شاید راهی به وسعت زمین تا آسمان! ... شاید راهی به عمق دریای امید ! ...
رهی پیش روست ..بس دراز ، بس بی انتها ، بس ناهموار ، بس خشن ، بس ... ، اما باید رفت ... باید پیش رفت ! باید با امید پیش رفت .. شاید دورها جایی است پر از امنیت ! پر از آرامش .. پر از ...
سلام به دوست نازنینم ،سحر خانوم گل ... ( لبخند) .. شب زیبای پاییزی ات بخیر ...
یک روزی یکی از دوستانم برایم نوشت : وقتی در بیابانهای ناهموار و سنگلاخ زندگی ات قدم بر میداری ، اگر خاری پایت را زخم کرد ، خار را به مهربانی از پایت جدا کن که کار خار همین زخم زدن است و کار تو غیر از مهربانی نباید باشد !!! نوشت هنگامی که در گذر طوفانی از طوفانهای زندگی چشمت ندید جایی را ، چشم هایت را ببند ... آرام باش ! تنها و تنها بنشین ،وقتی طوفان رد شد یا حداقل آرام شد ، بلند شو و آرام آرام حرکت کن ، که کسی چون خداوند پشت و پناه و همراه توست ! همیشه !
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم در دشت مکان دارم، هم فطرت آهویم آبم نم باران است ، فارغ ز لب جویم تنگ است محیط آن جا،در باغ نمی رویم
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم از خون رگ خویش است ،گررنگ به رخ دارم مشّاطه نمی خواهد زیبایی رخسارم بر ساقه ی خود ثابت ، فارغ ز مددکارم نی در طلب یارم ، نی در غم اغیارم
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم
هر صبح نسیم آید ، بر قصد طواف من آهو برگان را چشم، از دیدن من روشن سوزنده چراغستم ، در گوشه ى این مامن پروانه بسى دارم ، سرگشته به پیرامن
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم ازجلوه ى سبز و سرخ ، طرح چمنى ریزم گشته است ختن صحرا ، از بوى دلاویزم خم مى شوم از مستى،هرلحظه و مى خیزم سر تا به قدم نازم ، پا تا به سر انگیزم من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم جوش مى و مستى بین، در چهره ى گلگونم داغ است نشان عشق، در سینه ى پرخونم آزاده و سرمستم ، خو کرده به هامونم رانده ست جنون عشق ، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم از سعى کسى منّت بر خود نپذیرم من قید چمن و گلشن ، بر خویش نگیرم من بر فطرت خود نازم ، وارسته ضمیرم من آزاده برون آیم ، آزاده بمیرم من
شاید راهی به پهنای زیستن! ...
شاید راهی به درازای صحرای عشق !...
شاید راهی به وسعت زمین تا آسمان! ...
شاید راهی به عمق دریای امید ! ...
رهی پیش روست ..بس دراز ، بس بی انتها ، بس ناهموار ، بس خشن ، بس ... ، اما باید رفت ... باید پیش رفت ! باید با امید پیش رفت .. شاید دورها جایی است پر از امنیت ! پر از آرامش .. پر از ...
سلام به دوست نازنینم ،سحر خانوم گل ... ( لبخند) .. شب زیبای پاییزی ات بخیر ...
یک روزی یکی از دوستانم برایم نوشت :
وقتی در بیابانهای ناهموار و سنگلاخ زندگی ات قدم بر میداری ، اگر خاری پایت را زخم کرد ، خار را به مهربانی از پایت جدا کن که کار خار همین زخم زدن است و کار تو غیر از مهربانی نباید باشد !!! نوشت هنگامی که در گذر طوفانی از طوفانهای زندگی چشمت ندید جایی را ، چشم هایت را ببند ... آرام باش ! تنها و تنها بنشین ،وقتی طوفان رد شد یا حداقل آرام شد ، بلند شو و آرام آرام حرکت کن ، که کسی چون خداوند پشت و پناه و همراه توست ! همیشه !
مریم
با سلام به سحر عزیز
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم
در دشت مکان دارم، هم فطرت آهویم
آبم نم باران است ، فارغ ز لب جویم
تنگ است محیط آن جا،در باغ نمی رویم
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم
از خون رگ خویش است ،گررنگ به رخ دارم
مشّاطه نمی خواهد زیبایی رخسارم
بر ساقه ی خود ثابت ، فارغ ز مددکارم
نی در طلب یارم ، نی در غم اغیارم
من لاله ی آزادم ، خود رویم و خود بویم
هر صبح نسیم آید ، بر قصد طواف من
آهو برگان را چشم، از دیدن من روشن
سوزنده چراغستم ، در گوشه ى این مامن
پروانه بسى دارم ، سرگشته به پیرامن
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم
ازجلوه ى سبز و سرخ ، طرح چمنى ریزم
گشته است ختن صحرا ، از بوى دلاویزم
خم مى شوم از مستى،هرلحظه و مى خیزم
سر تا به قدم نازم ، پا تا به سر انگیزم
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم
جوش مى و مستى بین، در چهره ى گلگونم
داغ است نشان عشق، در سینه ى پرخونم
آزاده و سرمستم ، خو کرده به هامونم
رانده ست جنون عشق ، از شهر به افسونم
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم
از سعى کسى منّت بر خود نپذیرم من
قید چمن و گلشن ، بر خویش نگیرم من
بر فطرت خود نازم ، وارسته ضمیرم من
آزاده برون آیم ، آزاده بمیرم من
من لاله ى آزادم ، خود رویم و خود بویم
http://www.youtube.com/watch?v=tFgiqTV32Pg&feature=related
*شعر از محٌمد ابراهیم صفا٬ شاعر معاصر افغانستانی
سلام سحر خانوم
خوب هستید
راه هست ره رو نیست
.
.
.
.
.
.
...
در خود فرو رفته نبی نیمتون...
به خود کرده گرفتاری ...
از من بپرسی میگم هزارتا راه.!
تا پیله ای نباشد پروانه کی پروانه شود
و فر رفتن در خود
خود اغازیست ...
برای سر براوردن
با نیروی صد چندان
و شروعی دوباره ....
مهربان باشید.