عبور

لحظه ها، بی تاب دیار یار، از دست های لطیف عمر، می گریزند!

و عمر، تکه پاره های پیکر خویش را ، در آستانه ی حیرانی این عبور، می جوید!  

 

زمین، مهد این روح ناآرام! و آرامگاه جان آرام  و خفته در اعماق سکوت او! و خورشید، آن مهربان زیبا رو، زخم های کهنه ی دلم را ،  مرهمی از جنس صبح میگذارند!

و راز بوسه های پنهانی ماه را، بر گونه های سرخ خویش، فاش  در گوش دلم می گویند و رازی از آغاز تبسم های عشق را ! 

   

کجایی ای سلطان عشق؟! کجایی؟!

کجایی؟! کجایی تا ویران کنی بنای این خودخواهی بی سرانجام را؟! کجایی؟ تا بی تابی ام را در سنگینی عبور این ثانیه های بی بازگشت بردوش گیری؟!

پیچیده در نوری!؟ در میان آن سجاده ی سبز و جانماز سپیدی؟! پنهان در آن لبخندهای شادی آفرینی؟! در نفس های بادی؟! یا در پیچ و خم جاده های بی حصار؟! 

 

کجایی ای سلطان عشق؟! کجایی؟!

کجایی تا در این عبور! پناه بی پناهی هایم باشی! آرام بیا و بمان! بیا تا شب بداند ماندنی نیست! و روح بداند اسیر این تن خاکی نیست!! 

 

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
مهدی شنبه 2 آبان 1388 ساعت 01:47 ق.ظ http://armageddon.blogsky.com



ای تو نامت تا همیشه

پر سربلندی و فر

از بزرگی و جلالت

تو به این اسونی نگذر



معنی اسم تو آبه

قافیت قد یه دریا

وقت گریه کردن تو

جون میگیره کل دنیا


راحله شنبه 2 آبان 1388 ساعت 11:15 ق.ظ http://www.raheleh-p.blogfa.com

روح و روانم به کجا میروی؟
سوختم آخر تو چرا میروی؟
بردی دل و روی نهان کرده ای
چهره گشا چهره َ چرا میروی؟...

سلامی به ملاحت آفتاب امروز ظهر به همشهری خوبم
من عاشق آفتاب پاییزم

سلام و درود بر راحله ی عزیز ..

افتاب پاییز هم، مثل برگ های افسونگر این فصل دل می برد!
و من عاشق کوچ کوتاه کلاغ ها، در سحر و غروبم!

بی بی جان گوهر شنبه 2 آبان 1388 ساعت 11:53 ق.ظ http://bikarzadeh.blogfa.com/

سلام
سجده می کنیم بر نام عشق

سلام بی بی جان عزیز ..

مریم شنبه 2 آبان 1388 ساعت 06:32 ب.ظ


ای بهترین بهانه برای نفس های حیات !
ای حضورت قشنگ ترین راه نجات !
ای زیباترین راه عبور درگذشت دقایق !
ای نزدیک ترین ره جاده های حقایق !
ای عــــــــــشق !
....

سلام دوست گل من ... بگم خیلی زیبا بود هم کمه ! برای زیبایی این مطلب زیباتر از زیبا ! ( لبخند)
دوست داشتم به احترام زیبایی مطلبت فقط سکوت کنم ! که بیانگر تمامی کلمات زیباست سکوت ! اما... !
الان لبخند به لب چشم دوخته ام به تک تک کلماتت ! و مثل همیشه سعی بر درک آن رازی که درمابین این کلمات نهفته !

--> --> --> -->

زندگی یعنی چکیدن هم چو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق
رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق

سلام مریم عزیز..
مثل همیشه با لطف و بزرگواری مطلب رو خوندی و اگر زیبایی هست در این دل نوشته ها در اثر نگاه زیبای خودت هست! (لبخند)
خوشحالم که لبخند به لب نوشته هامو می خونی!

اشراق شنبه 2 آبان 1388 ساعت 10:58 ب.ظ

هو...

عشق است...







هو

هیچکس تنها نیست ... یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 09:12 ق.ظ http://hichkas2020.blogfa.com



و انگاه که صدای عشقت
در کوچه پس کوچه های دلواپسی
جاری می شود ...
ارام ارام
به خدا نزدیکتر می شوی ...

و روحت
صیقل می یابد

از روح دوباره ای که خدا در وجودت میدمد ...
و ان لحظه
من دیده ام
که خدا چه شادتر می شود ..
از تو

آدم یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 03:19 ب.ظ

در آستانه ی تولد حضرتش نگاهتان که به گنبد طلایش افتاد فقط نام ما از ذهنتان عبور کند برایمان کافی ست.

تصمیم گرفتم به یاری خدا صبح جمعه از جانب دوستان زیارت برم و سلام همه ی شما عزیزان رو خدمت اقا برسونم ...
امید که شما هم ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نفرمائید.

یا علی

مریم یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 06:26 ب.ظ http://najvayeney.blogfa.com

هر لحظه به شکلی به تجلی ست
این دلبر خوش قد و خد و خال
دل برد و برید از من و خود رفت
تا باز که را کرد دگرگونه و بد حال
مریم

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
وز خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

مریم سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام عزیز ... ( لبخند)
خوبم ، ممنونم از لطفت ...

شما خوبی ؟ بهتری؟ سرما خوردگیت خوب شد ؟؟؟!

راستی رفتی حرم امام مهربونیها ، سلام منم برسونبه آقا ( لبخند) ... کاش میشد منم اونجا بودم ! جدی خوش بحالتون !

سلام ...
خوبم مریم جان .. بهترم به لطف خدا
ممنونم از احوالپرسی و مهربانی هات.

خوشا به حال کسانی که همیشه و در هر حال و شرایطی به یاد خدای متعال هستند!
شاکرم خدای بزرگ رو بخاطر همجواری با حرم مطهر امام رضای عزیز .. و سعی می کنم قدر بدونم! ... به یادت هستم (لبخند) و به دعای خیرت محتاج ..

یا علی

فرصت چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 11:38 ق.ظ http://stensakh.blogfa.com

پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب
سلام

خواب دیدم ...
خواب دیدم که جهان آرام است!
و دلم پنجره ای رو به بهشت است هنوز!

خواب دیدم ...
خواب دیدم گل یاسی، به نگاهم خندید!
و من از شرم به خود پیچیدم!

خواب دیدم ...
خواب دیدم سبدی از گل عشق!
و نسیمی که در آن می بارید!

خواب دیدم ...
خواب تاجی سیمین و لباسی زرین!
و سکوتی سبز، از جنس بلور!

خواب دیدم ...
خواب حیرانی عقل!
خواب شیدایی عشق!

.
.
.

سلام

جودی آبوت چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.sudi-s.blogsky.com

بسی حض کردیم و بسی مشعوف شدیم (:

بسی لطف دارید جودی عزیز ! و بسی خوش آمدید ..

سرمایه دل پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.alinoruzy.blogfa.com

در ازل پرتو حسنش زتجلی دم زد
عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد
...
نوشته های اخیرتان پختگی خاصی دارد به نوعی به شما غبطه می خورم بانو! موفق باشید

سپاسگزارم دوست گرامی..
لطف دارید .. غبطه چرا؟! شرمنده می کنید! حال ما اینقدرها هم خوش نیست! شما بزرگوار هستید.

ایام خوبی برایتان آرزومندم
یا علی

جو جمعه 8 آبان 1388 ساعت 06:38 ق.ظ

When love beckons to you, follow him,
Though his ways are hard and steep.
And when his wings enfold you yield to him,
Though the sword hidden among his pinions may wound you.
And when he speaks to you believe in him,
Though his voice may shatter your dreams
as the north wind lays waste the garden.
----------------------------------------------------
آنزمان که عشق اشارتت کرد، از پی او برو
هر چند راهش دشوار است و سراشیبش تند
و هر گاه که بالهایش در آغوشت کشید بارور شو از او
هر چند که زخم زند ترا شاید شمشیر پنهان گردونه اش
و آنگاه که سخن گفت ترا ایمان بیاور در او
هر چند که شاید صدایش بپاشد از هم رویاهایت
آنچنان که باد شمال هدر دهد باغ را

خلیل جبران

زیبا بود! متشکرم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد