شرح ساده ی یک احساس

بعد نوشت: قرار بود در ادامه ی " شرح ساده ی یک احساس" از آشنایی با خانمی بنویسم! که چند روزی ست حکایتش، به سختی ذهنم را درگیر و رنجش، روحم را آزرده ست! انسانی بسیار شریف، بسیار تهیدست و بسیار معصوم! بعد از نوشتن شرح ساده ی یک احساس، دوباره در کمال ناباوری! این خانم محترم را در حرم مطهر دیدم! تا به حال هرگز برایم پیش نیامده بود که شخصی را دو بار در حرم مطهر ببینم! بعد از ملاقات دوم اوضاع پیچیده تر شد و  به این دلیل فعلا توان نوشتن در این خصوص را ندارم! شاید اگر باز او را دیدم و باز با هم گریستیم! برایتان شرح ساده ی احساسم را نوشتم!

...

خبری هم دارم برایتان بسیار خوش!!! در ایام ماه مبارک رمضان، هر روز با مطالبی متنوع، مفید و جذااااب! خواهم آمد!




کمتر از دو ساعت مانده است تا غروب آفتاب..

همان آفتاب، که تلاشی زیبا برای تابیدن بر این گنبد طلایی دلربا می کند! 


تـــمام احسـاسم اینجا جمع است!

مشغول تماشای آنچه چشم می بیند و آنــــــچه را دل می کوشـــــــد ببیند!


صحن انقلاب ...

ورودی خواهران ...


می روم، راهی را که این روزها زیاد می روم!

در میان انبوه انسان هایی که از لابه لای نفس های گرم جاده گذشته اند، تا مهمان مولا باشند! ... در چند قدمی ضریح، بر زمینی بی فرش می نشینم! نفسم جان می گیرد از این نسیم خنک و عطر و گلاب..


باز آمده ام! درست زیر آن سقف بلند و پر نقش و نگار...

و دل، چه زود مرور می کند خواهش ها و دردهایش را ..


هوش و حواسم را، زیبایی پرواز قمری های بیخیال! می دزدد! در چند قدمی ضریح، هر دو به دنبال جایی برای ساختن آشیانه ای از مهر می گردند!


نــــــــــــــــــــور، زیبــــــــــــــــــــــــــایی، لطـــــف، عطـــــــــر، گـــــــل، حضـــــــــــــــــور!!...


اینجا هر چه می بینم زیباست! حتی جوراب پاره ی برخی رهگذران! که از کنار نگاه من! می گذرند!



ادامه دارد ...




نظرات 3 + ارسال نظر
شهرام سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 05:05 ق.ظ

سلام ای آشنای دیرین

یادش بخیر، پاتوق من و تنهایی هم زیر گنبد الله وردی و رواق کوچکی نزدیک درب ورودی به صحن مسحد گوهرشاد بود.

آن بوی گلاب و نسیم خنک را از همینجا حس میکنم.

حق یار شماست

سلام و عرض ادب و احترام..

شاد و سربلند باشید

مریم چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام سحر خوبم .. خوبی ؟!

خوشا به حال و احوال دل و روح شما که در جایی زندگی می کنید که نزدیک به مولای مهربانی هاست !..

هر وقت که دلت می گیره ، اگه به اونجا پناه ببری ،مطمئنی به آرامش میرسی ، دلت آرام میگیره ! ..

سحر عزیزم مطلب پر از احساست من رو برد به گذشته ! آخرین باری که توی اون صحن و سرای مقدس بودیم ، روز آخری که اونجا بودیم چند ساعتی داخل حرم و حیاتش تنها بودم ، با خانواده نرفتم بازار ، ترجیح دادم روز آخر بمونم تو حرم ، عجب روزی بود ، عجب حال و هوایی بود اون روز ، نشستم روبروی گنبد طلایی خیلی حرف زدم با آقا ! ... هیچ وقت یادم نمیره ، هنوز هم که هنوزه ؛ عطر اون روز رو میتونم گاهی توی لحظه هام احساس کنم ! ...

اگه بدونی این دو ماهی که گذشت چند بار خواب مشهد ، خواب حرم امام رضا (ع) رو دیدم !! چند بار تو خواب دیدم کنار ضریح هستم و ... بعضی از دلتنگی ها رو نمیشه ! اصلاً نمیشه ! از دل بیرون کرد ! همیشه با آدمه !چند روز پیش هم صحبتش بود ! اما فعلاً نمیشه ! ... باید شرایط همه جور باشه ، که برادر عزیزم سرش بیش از اندازه شلوغه !


راستی اسم کتاب مطلبی رو که برات نوشته بودم خواسته بودی ؛ "" اسم کتاب : سفر به دشت ستارگان ، اثر پائولو کوئیلو ست "" یک سفر عرفانی در مسیر سن ژاک ، که خود آقای کوئیلو این سفر رو به همراه یک راهنما طی می کنه و ... اگه پیداش کردی حتماً بخون ؛ واقعاً زیباست ، می خوام دوباره بخونمش .

در مورد سوالت هم باید بگم اندکی صبر ... فعلا ً به طور کامل مشخص نیست . اما مطمئن که شدم حتماً خواهم گفت ...

سلام مریم عزیز
خوبم و متشکرم از لطف و توجهت

مطمئن باش حرفهایی رو که اون روز، روبروی گنبد با آقا زدی، هیچوقت مولا فراموش نمیکنه!

خوبه که بعضی دلتنگی ها رو نمیشه از دل بیرون کرد! بعضی دلتنگی ها جایی جز دلهای پاک ندارن! دلتنگی مثل یک غم لطیف و شیرینه!!

امیدوارم شرایط بزودی جور بشه و بتونی بیای عزیز

کتابی که گفتی حتما باید خیلی جالب و خواندنی باشه! پیدا میکنم و میخونم. ممنونم

ضمنا تبریک میگم.. واقعا خوشحال شدم! امیدوارم همیشه موفق، سربلند، شاد و سرحال باشی

مریم چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 07:57 ق.ظ http://najvayeney.blogfa.com

سلام نزدیک به دو دهه است زیارتش نیومدم

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد