قضیه چیست؟!

ملا نصرالدین ترک بود یا عرب یا ایرانی؟!


اولین کسی که گریه کرد احتمالا اولین آدمی بود که فهمید آدم است و برایش مسجل شد که باید به زندگی ادامه دهد. شاید هم اولین آدم اولین موجود بود که به محض به دنیا آمدن گریه کرد. اینها معلوم و مشهود است اما اولین کسی که خندید معلوم نیست چه کسی بود! شاید اولین کسی که خندید شاهد اولین لیز خوردن اولین انسان اولیه روی اولین پوست موز در یکی از جنگل های اولیه بود. شاید هم اولین خنده عکس العمل نسبت به حماقت اولین آدم بوده و یا هر چیز دیگر.

قطعا اولین خنده ها به دلیل شنیدن اولین لطیفه ها وقوع نیافت. لطیفه ها یا به قول فرنگی ها «جوک» با شیوه های دیگری که باعث خندیدن می شوند یعنی «شوخی»، «مطایبه»، «هجو» و مواردی از این دست تفاوت دارد. لطیفه ها از طرفی به قصه های کوتاه شبیه اند، قصه هایی با ویژگی های خاص و مشخص. لطیفه ها داستان نشده اند؛ ماجراها در این داستان ها شاخ و برگ از دست داده اند و تنها یک پیچش داستانی یا یک گفتار حکیمانه یا خنده آور در هر لطیفه پنهان است ... حکمت و ظرافت دو شیوه ی بیان هستند که در قالب لطیفه ها جای گرفته اند. بیان لطیفه ها بی تردید آموزشی عمومی است و نتیجه ی آن انتقال جریان آگاهی در جامعه است. عبرت آموختن و دست یافتن به ادراکی پیچیده از نتایج شنیدن و گفتن لطیفه هاست.


در میان اقوام گوناگون شخصیت های مختلف بروز کرده اند. گاهی این شخصیت ها مشخصه های قومی دارند و تنها به عنوان یک قوم تعریف می شوند و گاه در صورت یک شخصیت با اسم و رسم جلوه می یابند... در آذربایجان لطیفه ها سابقه ای تاریخی دارند و به نام سلسله ها و اشخاص مختلف آمیخته اند. گاهی نام مشخص دستخوش فراموشی شده اما لطیفه اش بر جای مانده  و گاهی نیز همراه با نام مشخص زندگی کرده است.

لطیفه ها در آذربایجان بیشتر به نام دو نفر: " بهلول" و " ملانصرالدین" بسته شده اند. بیشتر لطیفه های مورد علاقه ی مردم آذربایجان به نام ملانصرالدین است. مردم در زمان ها و مناسبت های مختلف، لطیفه هایی را که خود آفریده اند در شخصیت ملانصرالدین جمع کرده اند.


در آثار مختلف تاریخی و ادبی رد پای ملانصرالدین را می توان یافت. مردم ترکیه ملانصرالدین را نصرالدین می نامند و مدعی هستند که این شخصیت در آناتولی می زیسته و در همان محل هم زندگی را بدرود گفته و آرامگاهش در این مکان موجود است...

شاید به همان میزان که ایرانی بودن یا ترک بودن ملانصرالدین محل ادعا بوده عربها نیز وی را شخصیتی عرب دانسته اند. 


سندی مشخص و معین در دست هیچ قومی نیست که ملانصرالدین را در محدوده ی زبانی خاص یا قومیتی خاص تعریف کنند چرا که مردمان بسیاری از کشورها از جمله: ایران، افغانستان، چین، شوروی، ترکیه و عراق لطایف خود را از زبان او نقل می کنند. نامشخص بودن ریشه ی قومی و زبانی ملانصرالدین برخی از جستجوگران جهان طنز را به آنجا رسانده که بگویند: ملانصرالدین شخصیتی است ساختگی که در میان ملل مختلف مشهور شده و مردم نظر خود در مورد پادشاهان و فرمانروایان و حکام را از زبان او بیان کرده اند. ملانصرالدین چهره ای است که از طرف مردم تثبیت شده. این چهره، عقل و تدبیر و هوش، حاضر جوابی و تجربه های زندگی اش در برابر عامل شری چون تیمور لنگ می ایستد و همیشه هم پیروز می شود. مردم در تنگناهایی که بوجود می آید از هر کجا شده ملانصرالدین را پیدا کرده و توسط او محکمه شان را تشکیل داده اند و همیشه رأی به نفع مردم بوده است. ملانصرالدین چهره ی دیگری را هم نشان می دهد. گاهی او تصویر مردم عوام، ساده لوح، سبک مغز، خنده رو و زودباور نیز هست که از طرف مردم دچار آتش سوزان طنز می شود.

پس ملا در لطیفه های خود از یک طرف هوشیاری مردم و تأثیر سخن نیک را تبلیغ کرده، چشم عوام را باز می کند و به آنان راه را نشان می دهد و از طرف دیگر عوام فریبی و ساده لوحی و موهومات و خرافات و تنبلی و طفیلی گری را به باد انتقاد می گیرد و به اصلاح معایب می کوشد ...

لطیفه های ملانصرالدین بیشتر در سرزمین هایی به وجود آمد که روزگاری زیر تاخت و تاز قوای تیمور بوده است. پشتوانه ی طنز لطیفه های ملانصرالدین غضب و نفرت مردمی است که از تیمور زخم برداشته اند.


بطور کلی لطیفه های ملا جنبه ی تربیتی مثبت دارد. سبب تأثیر و برتری لطیفه های ملا بر دیگر لطیفه ها، جمع و جور بودن و نکته سنجی آن هاست.

هر لطیفه ی ملا قلوه سنگی است که در سینه ی اعصار و قرون بر زبان مردم غلطیده، تراش خورده، صیقل یافته و متبلور شده است( نبوی/ 22-5).



گردو بازی:

زنی در هنگام زایمان به سختی درد می کشید و بچه به دنیا نمی آمد. دست به دامان نصرالدین شدند. فکری کرد و به بازار رفت و چند گردو خریده به آنها داد و گفت: گردوها را زیر زائو بگذارید! بچه که آمد با آن ها بازی کند او را بگیرید.


بر سر مزار:

نصرالدین به قبرستان رفته و بر سر قبری بی اندازه گریه می کرد. رهگذری تصور کرد که قبر پسر اوست. ایستاد و گوش می کرد که می گوید: آخر چرا مردی و به من رحم نکردی؟ چرا به این زودی رفتی؟ رهگذر برای تسلیت سراغ او آمد و به او گفت: قبر پسر شماست؟ نصرالدین گفت:نه! قبر شوهر اول عیال من است که بی موقع مرد و این بلا را به جان من انداخت. کاش صد و بیست سال عمر کرده بود.


غلط های زیادی:

وقتی حمل اسلحه ممنوع شده بود روزی ملانصرالدین در کوچه می رفت و از زیر جبه اش چاقوی بلندی نمایان بود. مأموران او را گرفته و نزد داروغه بردند. داروغه با غضب پرسید: مگر نشنیده ای که قدغن کردیم کسی سلاح حمل کند؟

نصرالدین گفت: این اسلحه نیست، از این وسیله برای تصحیح غلط بچه ها در مدرسه استفاده می کنم. داروغه که بیشتر عصبانی شده بود گفت: مرا دست می اندازی؟ با این چاقوی به این بزرگی چطور می شود غلط بچه ها را اصلاح کرد؟

نصرالدین جواب داد: بعضی غلط ها هست که با چاقوی بزرگتر از این هم اصلاح نمی شود.



منبع: نبوی، سید ابراهیم؛ قصه های نصرالدین، انتشارات روزنه، چاپ پنجم 1378




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد