می گویند: پیرمردی بر روی آخرین نیمکت یک کلیسای محقر و خلوت روستایی نشسته بود، به او گفتند: شما منتظر چه هستید و چکار می کنید؟ گفت: « من خدا را می نگرم و خدا مرا می نگرد.»
سلام دوست خوبم
مدتهاست دیگه بهم سر نمی زنی اما من چند بار برات کامنت گذاشتم. خدا کنه همیشه شاد و خوشبخت باشی.
خوشحال میشم دوباره مثل قبل بیای وبلاگم و کامنتای قشنگ و امیدوارکننده بذاری
در پناه خدا
روزات یاسمنی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو. به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
سلام بر سحر عزیز بسیار زیبا بود
در گوشه ی میکده هم خدای بینی
با مرد خدا اگر نشینی ..
سلام گل بانو :)
عرض اردت بسیار :)
سلام دوست خوبم
مدتهاست دیگه بهم سر نمی زنی اما من چند بار برات کامنت گذاشتم. خدا کنه همیشه شاد و خوشبخت باشی.
خوشحال میشم دوباره مثل قبل بیای وبلاگم و کامنتای قشنگ و امیدوارکننده بذاری
در پناه خدا
روزات یاسمنی