مثل موجی

که آرامش از ساحل گرفته است!

بی قرارم...


صدای تو

از هر آن جا که بیاید

همان سو

سراسیمه

دوان دوان

روانم! 



تو ...

همان جایی که صدایت

در رگ های سکوت

نشسته است


و همان جا

که سازی

ناله های شبانه اش را

از شوق نگاه تو

رها ساخته است



.

.

.


...




نظرات 5 + ارسال نظر
مریم جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

سلام رفیق ..

درکش کردم !
همین .

چون گذشته ها ..
نوشته هایت .. شیرین بر دل می نشیند ..

hamid جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 08:37 ق.ظ http://yousefiyan.blogfa.com

یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد
داد می زد:کهنه قالی می خرم دست دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت:آقا سفره خالی می خرید؟

زهره سادات شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 06:06 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام سحر جان
خیلی زیبا بود.
سلامت باشی
به روزم
در پناه خدا

زهره سادات سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 06:08 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام سحر جان
به روزم و منتظر تو
در پناه خدا

زهره سادات سه‌شنبه 30 مهر 1392 ساعت 01:18 ب.ظ http://mahfele-khial.blogsky.com

سلام عزیزم
به روزم و دلتنگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد