گاهی وقت ها، همینجوری، الکی! هیاهوی غریبی تو دلم به پا میشه! اصرار و پافشاری های من هم! برای شکیبایی و آرامش! سودی نداره! 

دوباره پلک هام، سنگین و تب دار میشن و راه رفتن زیر سایه ی مهتاب رو به نرمی به یاد میارن! و سکوت، هیجانم رو برای فتح قله های پر پیچ و خم درون بیشتر می کنه!  

خدایا .. تماشای توفان های با شکوه دل! عجب مسحورم می کنه! درست مثل اشک ریختن تو شکاف های عمیق تنهایی!