قانون محبت

فلورانس اسکاول شین، معتقد بود:

آدمی باید هنر اندیشه را بیافریند. استاد تفکر هنرمندی است که با دقتی هر چه تمامتر، تنها طرحهای الهی را بر بوم ذهن خود نقش می کند. و این تصاویر را با ضربه های ماهرانه ی قدرت و تصمیم می کشد. با ایمان کامل به اینکه هیچ قدرتی وجود ندارد تا بتواند به کمال آن ها آسیبی برساند. و با این اعتقاد راسخ که این نقش ها آن آرمان اعلی را در زندگیش متجلی خواهند ساخت.

همه ی قدرتها، از طریق درست اندیشیدن، به آدمی داده شده است تا آسمان را به زمین بیاورد. و این است هدف «بازی زندگی».

و قواعد ساده ی این بازی عبارتند از:

- ایمان بی باکانه

- عدم مقاومت

- محبت


پی نوشت: محبت، این رسم ساده ی زندگی!

اگر انسان، محبت را از بازی زندگی، حذف و یا نقش آن را کم رنگ کند، از زندگی آیا چیزی باقی می ماند؟!! به گمان من دو اصل دیگر مورد نظر خانم اسکاول شین، در محبت نهفته ست!

در جایی دیگر باز خانم اسکاول شین می گوید: "همه ی امراض و دلتنگی ها، زاییده ی تخلف از قانون محبت اند".


نقش و اثر محبت، عشق و دوستی را( در بازی زندگی!)، شاید هیچکس مثل "دکتر شریعتی"، زیبا و کامل بیان نکرده باشد! آنجا که می گوید:

«به همان سادگی، خداوندی که در برابر اندیشه های فلسفی عمیق، خود را پوشیده می دارد، در برابر احساس ساده و دوست داشتن بی ریا و یک عشق پاک و متعالی، خود را روشن و آشکار نمایان می کند».


...