حال من

امروز هم، باران آمد..

نرم نرمک، کوچه را شست.. روح من و درخت را هم...

تک درختی که در این کوچه، در خانه ی همسایه ی روبه روست و من، از گوشه ی پنجره؛ دزدکی آن را می بینم! درختی پرطراوت که تنها نیمی از تاج آن آشکار است و پشت میله هایی آهنین، شبیه به نیزه های شکسته، تنهاست!

امروز، حال او، حال من، حال دخترک نوپای همسایه ی دیوار به دیوار! با آن پیراهن پرچین و زیبا و موهای طلایی، سخت خوش بود!