هر غروب

 

آفتاب داغ تابستون همه ی حیاط ، حتی زیر سایه ی درخت گلابی رو گرم کرده .. همه جا عین تنور سوزانه.. بعضی از برگ ها از شدت گرما سوخته و بعضی هنوز طراوت روزهای بهاری رو حفظ کردند. حیاط خونه ی ما مثل همه ی حیاط ها منتظر نشسته برای یه عصر دل انگیز. من هم مثل حیاط منتظرم تا تب آفتاب آروم بگیره و ... نمی دونم وقتی هر روز عصر رو برگهای گرم درخت آب خنک می ریزم چه حالی دارن؟ می دونم خیلی قشنگ میشه وقتی که تمام برگها خیسه و تمام چراغ های خونه روشن ... هر غروب ، من و این تنهایی عالمی داریم. یه عالم پیچیده! شما به خدا بگین .. دیگه این غروب به من نه نگه!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آدم برفى پنج‌شنبه 27 تیر 1387 ساعت 08:44 ق.ظ

آره خانمى
مثل بارون . وقتى همه ى درختا خیس مى شه چه خوشگل مى شه به آدم آرامش مى ده . عطر زیبائى هم داره !
خوشحالم که از شعراى من خوشت اومده گلم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد