چند روز گذشته به دلایلی ، ( یکیش کار) خوب نخوابیدم! و دلم هم خیلی گرفته بود .. امروز ، ( نیم ساعت قبل ) تجربه و حس خوبی پیدا کردم . و حالا کمی آرومم و امیدوار. نماز ظهر رو که خوندم بین دو نماز نشستم، یه کمی به کتاب دعای تو جانماز نگاه کردم .. اصلا کششی برای خوندن نداشتم و نمی دونم چی شد که خیلی راحت کنار جانماز خوابم برد.. این موقع از روز!! خوابیدن همیشه برای من کار سختیه.. با صدای مهربون مادرم بیدار شدم و دیدم درست نیم ساعت بدون اینکه چیزی بفهمم خوابیدم ، زمان خیلی سریع گذشت ... این یه اتفاق عادیه ، برای هر کسی پیش میاد !چیزی که ذهنم رو به خودش مشغول کرد موضوع مرگ و عوالم بعد از اونه... وقتی بمیریم انگار خیلی آروم خوابیدیم و یکی بالاخره صدامون میزنه و ما ..... دیگه نمی تونم ادامه بدم ، فقط می تونم بگم شیرینی اون لحظه رو خیلی دوست دارم. لحظه ای که یکی صدا بزنه و ما رو بیدار کنه .. بگه آی آدما بیدار شین دیگه وقتشه ، دیگه روزهای تلخ دوری و هجر تموم شد .. وقتی که چشم باز کنیم و ببینیم به وصالش رسیدیم.
سلام سحر
مرسی عزیزم خیلی خوشحال شدم سر زدین
امیدوارم موفق باشی
وقتی زنده ایم انگار خسته ایم بعد یکی صدامون می زنه تا آروم بخوابیم. خدا کنه بعد از صداش بتونیم که آروم بخوابیم.