امروز، در پیچ و خم جاده های بی حصار زندگی ..
روحم از ترس لرزید!
و دستهای سردم، در پناه سیاهی چادرم گرم شد
و امشب، آسمان دلم، با تماشای خطوط پیشانی شب گریست!
اینک..
آرام، گرد و غبار سفرمی زدایم، از لابه لای تار و پود هستی ام!
زمان می خواهم
زمانی برای عبور، زمانی برای رهایی
صدای گام های آهسته شادی را، از پشت دیوار طلائی صبح می شنوم
می دانم! نسیم، دوباره عطر گلهای سرخ را به دستان سحر می سپارد
حال را صرف کن...
هو
سلام
استعارات را زیبا به کار بردید متن خوبی است.سرشار از احساس
برقرار باشبد.
و این همان صبحی است که
وصل آن صبحی دیگر خواهد بود .
از همراهی شما با بچه ها ممنونم .
گام هایتان به سوی شادی در گذر از دیوار ها
عبور از هر پیچی احتیاطی به شدت همان پیچ میخواهد
پیچهای بسیاری در راهند در مسیر دو روزه عمر
رها نکردن خود و نباختن
شاید به سلامت گذراند مرا از هر پیچ..پیچ بی حصار
سلام سحر جان
چه زیبا بود و به دل نشست.
اندکی صبر سحر نزدیک است.
موفق باشی
سلام
جالب و خواندنی بود.
سلام
از حضور سبز و ابراز لطف شما سپاس.
پایدار باشید