چند روز قبل تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم.. خلوت بود و من مثل همیشه غرق در افکار خودم... دو تا پسربچه ی کوچیک که هر کدوم قفسی در دست داشتند به سمتم اومدند .. یکی از اونها کنارم نشست و با خواهش و التماس گفت : یه فال میخری؟ برای به دست آوردن دلش و شادی اون لبخندی زدم و نگاهی به قفسی که در دست داشت انداختم .. یه مرغ عشق زیبا ، آروم ، تنها و منتظرنشسته بود برای......
چه سرنوشت عجیبی.. مرغ عشق کجا ، اینجا کجا.. ؟؟ اون قفس زیبنده ی زیبایی های او نبود
با اصرار دوباره ی پسرک به خودم اومدم...باید میرفتم اتوبوس رسیده بود و من عجله داشتم..میدونی که اتوبوس و زمان هیچوقت برای آدم ها صبر نمی کنند .مبلغ ناچیزی پول بهش دادم و گفتم با دوستت تقسیم کن من باید برم... با خوشحالی گفت : صبر کن خانم بذار مرغ عشقم یه فال برات برداره و .. در حین حرف زدن به کارش هم میرسید
اون پرنده ی کوچیک و دوست داشتنی به طور عجیبی در دستهاش رام بود . اونو از قفس بیرون آورد و روی قفس گذاشت . او هم که وظیفه ی خودش رو خوب میدونست کاغذی از میان کاغذهای رنگی بیرون کشید و دوباره آرام و بیصدا با یک اشاره ی دست پسرک به قفس بازگشت ..!!!. پسرک کاغذ صورتی رنگ رو تو دستهای من گذاشت و من با یک نگاه و لبخند ازش جدا شدم... وقتی رو صندلی اتوبوس آروم گرفتم شروع به خوندن فالنامه کردم و با دلی پر از شادی و امید به خونه برگشتم...
فالنامه امام رضا(ع)
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
ایصاحب فال به خود امیدوار باش و به هر کاری که میخواهی اقدام کن. پند بزرگان را گوش کن ، غم را فراموش کن که موفقیت با توست و مرادت بزودی حاصل میشود، هرگز دل بد مدارکه بلطف پروردگار از طرف غایبی که داری خبر خوشی به تو خواهد رسید ، یک سفر پر بار خواهی رفت و توشه خوبی نصیب تو میشود ، کمتر عصبانی شو ، ولخرجی مکن و نماز بخوان که خدا با توست.