تمام قصه های عالم

گاهی اوقات دلم می خواد تمام قصه های عالم رو بشنوم ، مثل قصه هایی که کاج پیر همسایه میگه تو گوش گنجشکای بیقرار! مثل قصه های پنهانی ، قصه هایی که عاشق میگه از معشوق، قصه هایی که مادرم میگه از پدرم ، قصه هایی که مردم میگن از مردم ، قصه هایی که مردان بزرگ میگن از زمانی که کوچیک بودن! قصه ها رو دوست دارم ، خیلی زیاد! اما گاهی قصه ها زشت و تکراری اند ، گاهی فقط از جدائی میگن و ویرانی! بعضی حتی ارزش یک بار شنیدن رو ندارن! مثل قصه های دروغ! مثل قصه هایی که برای رد عشق و طرد عاشق می سازیم. گاهی تکرارند ، تکرار بیهودگی! گاهی مبهم و پر اسرارند ، مثل قصه ی سیب سرخ حوا و قصه ی پر غصه ی آدم رانده شده از بهشت! یا قصه ی ترسناک ابلیس!

اینروزها قصه های زیادی میشه شنید از : آدمک های ناموزون و بی روح، آدم های به ظاهر هشیار، قصه ی افکار ترسو ، قصه ی بی معرفت ها، قصه ی بامعرفت ها ، قصه ی چشمان سیاه بیقرار ، قصه ی سرد اندوه ، قصه ی بی خبری از رنج همسایه ، قصه ی عجیب تولد و مرگ ...

گاهی اگه بعضی از قصه ها رو خوب گوش کنیم بزرگ میشیم ،مثل قصه جذاب یوسف و قصه ی پرماجرای محمد (ص).

من که نمی دونم به کجای قصه ی زندگیم رسیدم ؟ فقط میدونم دارم قصه می سازم شاید شنیدنی تر از ...