یادداشت!

ای آنکه سکوت دشت های بیکران غربت! تنها با یاد تو شنیدنی ست

و راز نغمه ی بادهای بیقرار، آن هنگام که با پیچ و تاب زلف یار من عشقبازی می کنند از زبان تقدیر تو ...

ای آنکه تاج مرصع عشق را زینت گیسوان تاب دار سحرگاه ساختی

این بار، ویران تر از هر بار .. آمده ام!! ازبیراهه های دور! از ابتدای وسعت بی انتهای هستی!

آمده ام! تا باز، کاسه ی لبریز از رنج را در کوی تو بشکنم! و سر مست از نگاه تو، نور به اندوه دلم ریزم!