رازی از طلوع نور

رازی ست زندگی را

از آغاز تا پایانش

رازی از بودن و نبودن

رازی از عشق و بوسه های گرم عشق بر گونه های تب دار عاشق

رازی از غوغای بی پایان سکوت در نیمه شب های تنهایی!

رازی از طلوع نور

رازهای  شگرف از فاصله های تهی ، میان آمدن و رفتن.

رازی ست زندگی را

از آغاز تا پایانش

رازی از زمین ، از آن هنگام که نفس نفس زنان، حیات را به دوش می کشد

رازی از ماه ، سرد و تنها

ستارگان خاموش می شوند در آن اعماق خوف انگیز!

و شکوفه های مهربان ، سر مست ، از نگاه بهار!!

عشق ، حیران از این همه حیرانی

خدائی هست ، خدائی پنهان، در میان رازهای بی پایان زندگی

خدائی که آبی نیلوفران را عاشق است

خدائی که اشک مردان عاشق را

در میان کوچه های خلوت شب

از گونه هایشان پاک می کند

خدائی هست ، خدائی که دستان قابله را بوسید

در آنروز باشکوه که امید ، نگاهش زمین را گرم کرد

نظرات 2 + ارسال نظر
نازنین جمعه 1 شهریور 1387 ساعت 12:34 ق.ظ http://maradaryab32.blogsky.com/

سلام آسمان زیبا وبت هم که آسمانیست

موفق باشی

زودیاک (دومان) جمعه 1 شهریور 1387 ساعت 07:34 ق.ظ http://sodayedell.blogfa.com



ادمها شبیه کتابها هستند

برخی از کتابها پیش از تولد می میرند و بعضی تا ابد زنده اند

برخی از کتابها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم وبعضی می گویند تا بیدار شویم

سودای دل

را این بار نیز به همراهیت خوانده ام


شاید این بار
......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد