عبور از میان اینهمه غوغا دقایق زیادی ذهنم را به خود مشغول می کند!
گاه حتی در سکوت زیبای صحن های حرم به این صداها و چهره ها فکر می کنم.. و به علل این نا به سامانی ها!! تحمل دیدن کودکی که در سرما تعداد زیادی پلاستیک - که هر کدام حاوی مقدار کمی گندم است برای فروش - کار ساده ای نیست! و یا پیرمرد و پیرزنی که هر روز دست هم را می گیرند و آرام و مغموم در گذر از این آخرین روزهای زندگی، دست نیاز به سوی دیگران دارند. و پسرهای نوجوانی که شاید تنها دلخوشی آن ها خلاصه می شود به متلک پرانی و دید زدن های گاه و بیگاه در حین فروش اجناس ارزان قیمت و نامرغوبشان!
به ورودی حرم می رسم. قالی را که اینجا در نقش پرده ایفای نقش می کند کنار می زنم و با سلام و لبخندی ساختگی به خانم جستجوگر! نزدیک می شوم. حالا دیگر مثل روزهای اول برایم سخت نیست! عادت کرده ام! کیفم را قبل از درخواست او باز می کنم و او با دقت کامل، محتوایش را می بیند و بعد .. تا نزدیک به کفشهایم را می گردد با دقتی بیشتر از قبل! آخرین مرحله، روشن کردن موبایلم در حضور اوست. با نگاه مهرآمیز! و التماس دعایش، مجوز عبورم را صادر می کند!نفس راحتی می کشم و قالی دوم را کنار می زنم ! اینبار وارد دنیایی آرام و امن می شوم .
خدام مؤدب و مرتب و آسمان، بیش از حد تصور، بزرگ و مهربان!
صحن ها را یکی پس از دیگری می گذرانم ..حال بماند آنچه در این صحن ها می شود دید و گفت از حضور و اشتیاق مردم و ...
http://i39.tinypic.com/vgn805.jpg
ادامه دارد ...
داستان جالبی بود.منتظر بقیش هستم. به منم سر بزن .
آسمان همیشه مهربان است
سلام
ادامه دهید
چه صحنه های ملموسی سحر جان.
کاش به آن دنیای امن و آرام، مرا هم راه دهند.
...
سلام ممنون از لطفتان.
همه دیدنی های حرم یک طرف و شور دعا و نیاز و اشک چشمان ساده مردمان ساده و بی ریای داخل حرم هم یک طرف
شوری که نا نوشتنی است
کاش دعا کرده باشی برای آنها که از حرم دورند
دعا می کنم، همیشه.
سلام
خوشا عشق و خوشا از عاشقی مردن در استان ملک پاسبان رضوی