عاشق خواب زده

عاشقی از فرط عشق آشفته بود 

بر سر خاکی به زاری خفته بود 

 

رفت معشوقش به بالینش فراز 

دید او را خفته وز خود رفته باز 

 

رقعه ای بنبشت چست و لایق او 

بست آن بر آستین عاشق او 

 

عاشقش از خواب چون بیدار شد 

رقعه برخواند و بر او خونبار شد 

 

این نوشته بود ک: (( ای مرد خموش! 

خیز اگر بازارگانی سیم گوش 

 

ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش 

بندگی کن تا به روز و بنده باش 

 

ور تو هستی مرد عاشق، شرم دار 

خواب را با دیده ی عاشق چه کار؟ 

 

مرد عاشق باد پیماید به روز 

شب همه مهتاب پیماید ز سوز 

  

چون تو نه اینی نه آن، ای بی فروغ! 

می مزن در عشق ما لاف دروغ 

 

گر بخفتد عاشقی جز در کفن 

عاشقش گویم ولی بر خویشتن 

 

چون در عشق از سر جهل آمدی 

خواب خوش بادت که نا اهل آمدی)) 

  

پی نوشت: از میان حکایت های زیبای منطق الطیر عطار، حکایت عاشق خواب زده بیش از باقی حکایت ها برای من جذاب و تاثیر گذاره! شاید به خاطر این که به من یاد داد: عشق همراه با جهل پذیرفتنی نیست!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 26 فروردین 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://rezasoltany.blogfa.com

دوش خوابی دیده ام
خود عاشقان را خواب کو؟!!

نام نشان وجود نیست پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام

عطار نیشابوری را زیاد و در واقع اصلاً نمی شناسم .
امااین شعر خیلی زیبا بود و به راستی که
عاشقی خفتن نمی شناسد در نگاه عاشق خواب و خوراک فقط معشوق است .

کاش عشق ها رنگ و روی واقعی خودشان را پیدا کنند

به امید آن روز

دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
...
سلام
من هم مثل شما امیدوارم که عشق ها رنگ و روی واقعی خودشان را پیدا کنند!

میثم پنج‌شنبه 27 فروردین 1388 ساعت 09:23 ب.ظ http://meysamgholami.blogfa.com

یک عدد گل برای شعرت

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد