آیه هشدار دهنده

گویند: یکی از علمای بزرگ پس از پایان تحصیلات خود در حوزه ی علمیه ی نجف اشرف، هنگامی که می خواست به زادگاهش برگردد، به حضور استادش برای خداحافظی رفت. 

هنگام خداحافظی و جدا شدن، به استادش عرض کرد، پند و موعظه ای به من بیاموز. 

استاد به او گفت: بعد از اتمام این زحمت ها، آخرین اندرز کلام خداست و آن آیه ی ۱۴ سوره ی علق است. این آیه را هرگز فراموش مکن و آن این است:  

« آیا انسان نمی دانست که خداوند همه ی اعمالش را می بیند» .  

 

نظرات 10 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 4 تیر 1388 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام سحر عزیز
اولم !
تو لیست وبلاگهای به روز شده یافتمت ...
حالا مطالبت رو میخونم و بعد ...
خواستم اولین کسی باشم که تبریک میگه شروع دوباره ی وبلاگ دوست داشتنی ات را ...
امیدوارم صبحی که انتظارش رو میکشیدی با کلی ارمغان خوب و سپید رسیده باشه ...
(لبخند ) (گل )
راستی اون گل هم قابل تور ونداشت باز هم ...

سلام
از لطفت ممنونم دوست عزیز
من هم مثل شما امیدوارم!

اشراق پنج‌شنبه 4 تیر 1388 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام...


این شب هنوز به یغما برده صبح...






هو

سلام

مریم جمعه 5 تیر 1388 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام خانم ...
در مورد حوادث اخیر که نگو ... جوانهای بی گناه ... دانشجوهای بی گناه تمام کشور .. و وای از دست این مردم کوتاه بین و ...
انسان بدون آزادی انسان نیست ...
و آزادی بدون ایمان و عدالت، آزادی نیست .. چون اگه عادل باشیم در مورد هر چیزی درست برخورد میکنیم و آنچه را حاکم بر امور میکنیم تنها حق است ، حق و حقانیتی که خداوند و بزرگان برای مردم میخواهند ...
فقط یک چیز میتونم بگم .. شاید خیلی ها تو دنیا هر کاری که دوست دارند بتونند انجام بدهند ... مهم نیست ... هست اما کاری نمیشه کرد در برابر زور... صبر خدا خیلی زیاده خیلی .. شاید جواب خیلی از انسانها رو بنابر حکمت خودش تو این دنیا ندهد اما بالاخره یک روز حساب رسی هم هست .. یک روزی می رسه که تنها چیزی که حاکم بر جهان ِ .. عدالت و حق ... و امام عصر ناظر بر تمام مردم هست ...

سلام
در حال حاضر به جز سکوت، کاری هم از من ساخته نیست دوست عزیز!
به امید روزی که حق و عدالت بر جهان حاکم شود ...

جو دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 12:35 ق.ظ

گندم گل گندم ای خدا دختر مال مردم ای خدا!!

متاسفانه متوجه نشدم!!
ارتباط این ترانه ی تخته حوضی! با این پست چیست؟

مریم دوشنبه 8 تیر 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

سلام سحر جان
از صبح چند باری اومدم بهت سر زدم !

دوست ندارم آرامشت رو بر هم بزنم ووو تنهاییات را سکوتت را ...
فقط امیدوارم بهتر شده باشی ، آرامش پیدا کرده باشی .

..
ببخش جور دوستی با من رو باید تحمل کنی (لبخند )

جو سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 02:16 ق.ظ

واقفی به حقایق، پنهان نشو! گندم نمای جو فروش نباش! نبودنت بهتره تا متظاهر بودنت! سکوت میکنم و از این و از اون مطلب میزارم منو قانع نمیکنه که واقعآ نمیدونی!

...؟؟!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 11:07 ق.ظ

دل‌تنگی چون آتشی‌ست، که هر روز در جنگل وجود انسان
، بیش و بیش تر، گسترش می‌یابد. می سوزاند.

آتش برای سوزاندن، آن‌چه که دور ریختنی‌ست، لازم ست. پس قدر لزوم، آتش را قدرت نفوذ بده. نگذار، همه چیز را بسوزاند.
غم چون خواب است، کم‌اش؛ انسان را کسل می‌کند. بی‌حوصله.
زیادش؛ انسان را می میراند. کسی که همیشه خواب است، مگر چون مرده نیست؟!
به اندازه‌اش؛ به انسان توانِ شادی می‌دهد. پس آتش غم را اگر خاموش نکنی، تمام تو را می‌سوزاند.

اندکی صبر ...

محسن سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 11:44 ق.ظ http://graphicpars.blogfa.com/

سلام



بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟

تا کجا راحت پذیرم، یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم، در کف باد صبا افتاده ام

سلام ..

جو سه‌شنبه 9 تیر 1388 ساعت 03:07 ب.ظ

واقعآ که! ای کاش نمشناختمت.

!!!!!
ولی ای کاش من شما رو می شناختم!
واقعا که چی؟!!

اشراق چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 11:18 ق.ظ

دلا بســــوز که سوز تو کارها بکند

نیــــاز نیمشبــــی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش

که یک کرشمه تلافی صد جـــفا بکند

ز ملک تا ملــکوتش حجاب بـردارند

هر آن که خدمت جام جهان نما بکند

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک

چو درد تو نبیند که را دوا بکنــــــد

تو با خدای خود انداز کار و دل خوشدار

که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکنـــد






هو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد