در سرزمین عشق

این روزها ..

سخت به دنبال واژه ام ...

تا حکایت غریبی را، در میان انبوهی از آشنا! به نظم در آورم 

 

این روزها ...

روزهایم  تاریک تر از گور ...

و قصه هایم مات تر از فاصله است

 

این روزها ...

انگشتانم در انتظار پاییز، خیال می بافند!

و عقلم، فرو رفته در اعماق خوابی نرم، در سرزمین عشق

 

نظرات 6 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 01:20 ب.ظ http://2meh.blogsky.com

شاید زیباترین لحظات ما در خواب عمیق عقل باشه
زولی بزرگترین شاتباهات زندگی ما انسان ها هم در همین زمان رخ میده
اشتباهاتی جبران ناپذیر

مسعود پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 02:33 ب.ظ http://aseman25.blogsky.com

و این روزها
دیگر جوان نمی شوم
نه به وعده عشق و
نه به وعده چشمان تو

اشراق جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 01:53 ق.ظ

با لمس نگاه او گور هم نورانی است...














هو

سار و سرو شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 08:04 ق.ظ

این روزها ...
ما هم سخت به دنبال واژه‌ایم...
بسیاری بی‌واژه شده‌اند...
بی‌پرواز...

مریم شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 10:27 ب.ظ

عشق یعنی دل را به دست تو سپردن
عشق یعنی غصه ی دنیا رو نخوردن


نوشتی از سرزمین عشق ؛ که سرزمینی است مقدس که سرزمینی است پاک ، که....

خیلی قشنگ بود عزیز ؛ خیلی ! چند بار خوندمش ! تا در ک کنم عمق ِ متن ِ دلت رو ...
مخصوصاً : این روزها ..
انگشتانم در انتظار پاییز ، خیال میبافند !
از اون جملات زیبایی بود که وقتی تو دلم جا بگیره ، دیگه از دلم بیرون نمیشه ( لبخند) .

شاید بشه این آهنگ رو به سرزمین عشق ربط داد :

تو تموم طول جاده که افق برابرم بود
شوق تو راه توشه ی من ، اسم تو همسفرم بود
من دل شیشه ای هر جا هر شکستن که شکستم
زیر کوه بار غصه هر نشستن که نشستم
عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده
تو رو فریاد زدم و باز خون شدم تو رگ جاده
...

لطف داری عزیز ..
ممنونم از توجه و محبت های تو دوست خوبم.

مطلبی رو امشب در کتاب « عشق و عرفان از دیدگاه ابن عربی» خوندم که خیلی به دلم نشست ..

« عشق، اولش سوز و گریستن است و وسط آن فدا شدن است و حد و تعریفی ندارد که نمایان و آشکار گردد. هر کس ادعا کند که محبت را می شناسد باید بگوییم که هیچ گروهی به شناخت حقیقت آن راه نیافته اند. هیچ گروهی هم معتقد نیستند که بگویند ما حقیقت محبت را می شناسیم. بلکه معتقدند که عشق و محبت لطیفه ای است که با قلب انس و پیوندی شیرین و ناگسستنی پیدا می کند. از محبت تنها آثار و لوازم آن ادراک می شود که عبارت است از: غم، اندوه، شوق، خضوع، حسرت».

سینا یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 04:45 ق.ظ http://ermes3.blogsky.com

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کـجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می بری آخر ننمایی وطنم
سلام
فکر کنم تو پست ۹ مردادت اسم رو فراموش کرده بودم !

(ری را !
من حتی نام کسانم را فراموش کرده ام - سید علی صالحی)

سلام ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد