زندگی پر از اندوه و شادی است. ما به این دنیا می آییم، یکدیگر را می بینیم، با هم آشنا می شویم، لحظه ای را با هم می گذرانیم. سپس از هم دور می شویم و با همان شتابی که آمده ایم، دوباره می رویم. بدون آن که بدانیم چرا آمده ایم و رفتنمان برای چیست.  

  

منبع: دنیای سوفی ؛ یوستاین گاردر؛ مترجم: کورش صفوی؛ دفتر پژوهشهای فرهنگی؛ ۱۳۷۴ 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 01:48 ب.ظ

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کـجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می بری آخر ننمایی وطنم

جو جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 04:04 ب.ظ

http://meiforush.blogspot.com/2009/05/blog-post.html

مریم شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 12:57 ب.ظ


من اومــــــــــــــدم .... ( لبخند )

سلام و سلام و ســــــــــلام به عزیزم
سحر خوبم ، خوبی ؟؟!

ممنونم از این همه لطفی که داری ... خدا میدونه با دیدن کامنت هات چقدر خوشحال شدم .
دلم برات تنگیده بود ... ( لبخند ) و عذر خوهی بابت دیر اومدنم ...

ببین من نبودم اینجا چه خبره! ، چند تا پست جدید و خُشگل ، آسیاب به نوبت! ( لبخند )

پاراگراف و جملات خیلی قشنگی بود ، نمیدونم این دنیای سوفی که نوشتی همونی هست که من چند سال پیش خوندم (تقریباً 17 ساله بودم !) یه چیزای گنگی ازش یادمه ؛ امانت بود و باید سریع میخوندم و به صاحبش بر می گردوندم !
سوفی دختریه که تو تخیلات خودش سفر به دوران فلاسفه ی بزرگ مثل افلاطون ؛ ارسطو و ... میکنه و در مورد تفکرات اونها تو اون کتاب صحبت میشه !..
بازم ممنونم ...

فعلاً تا بعد بای



خوش اومدی عزیز! (لبخند)

سلام
خوبم! ...
خوشحالم که از احوالپرسی های گاه و بیگاه رفیقت شاد شدی! و همینطور خوشحالم از اینکه هستی و خوبی ...

درسته! دنیای سوفی همونی هست که خوندی ..

علی راد شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 10:55 ب.ظ http://novin21.blogsky.com

هماهنگی متن و تصویر عالی بود.

متشکرم ...

سعید شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

سلام دوست عزیز. من اولین باری است که به وب شما سر می زنم. من هم تمام نوشته هاتون روخوندم . خیلی جالب بودن و قشنگ. خوشحال می شم به وب من هم سری بزنی .مرسی

سعید یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 12:06 ق.ظ http://www.asremovafaghiyat.blogsky.com

مرسی از حضورتون

راحله دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 12:33 ب.ظ http://www.raheleh-p.blogfa.com

سلام همشهری جان خوبی؟
چه عکس هوس انگیزی دوست داشتم الان روی اون پل بودم به نظر اونجا خنک میاد تو این گرما خیلی میچسبه!
چشمامو ببندم و در حالیکه دو دستی طنابها رو گرفتم آروم رد بشم و همه فکرم رو بجای ترس از افتادن به همین مسالهء پل و عبور متمرکز کنم و بدانم اگر پل نبود من به مقصد نمیرسیدم و سعی کنم دوستش داشته باشم و برایش احترام قائل شوم و فقط به دید یه شئی نگاش نکنم و بدانم اگر پل نبود زندگی چیزی کم داشت!!!!

سلام راحله خانوم عزیز
به لطف خدا خوبم! شکر ...

حست درمورد پل بسیار زیباست!
یاد جمله ای افتادم که یه مدتی ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود!!

« سخت ترین کار در زندگی این است که بدانیم کدام پل را خراب کنیم و از کدام پل عبور کنیم».
( البته جمله دقیقا خاطرم نیست! ولی مضمونش همین بود).

مریم دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 03:21 ب.ظ

دوباره سلام ..
منم هستم ... مثل همیشه شکر

سلام ..
خوشحالم که خوبی و هستی
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد