آفتاب داغ تابستون همه ی حیاط ، حتی زیر سایه ی درخت گلابی رو گرم کرده .. همه جا عین تنور سوزانه.. بعضی از برگ ها از شدت گرما سوخته و بعضی هنوز طراوت روزهای بهاری رو حفظ کردند. حیاط خونه ی ما مثل همه ی حیاط ها منتظر نشسته برای یه عصر دل انگیز. من هم مثل حیاط منتظرم تا تب آفتاب آروم بگیره و ... نمی دونم وقتی هر روز عصر رو برگهای گرم درخت آب خنک می ریزم چه حالی دارن؟ می دونم خیلی قشنگ میشه وقتی که تمام برگها خیسه و تمام چراغ های خونه روشن ... هر غروب ، من و این تنهایی عالمی داریم. یه عالم پیچیده! شما به خدا بگین .. دیگه این غروب به من نه نگه!