صبورانه!

سال گذشته دیدن یک برنامه ی مستند ( معرفی برخی نقاط روستائی در تانزانیا )، روزهای زیادی فکر و ذهنم را به خود مشغول کرد. از یاد بردن و یا کنار آمدن با تصاویری که دیده بودم کار آسانی نبود. قبلا هم مستندهایی از این دست که چندان خوشایند نیست دیده بودم. اما ، حجم و عمق درد در این مستند به اندازه ای بود که بی شک تا پایان عمر اندوهش رهایم نمی کند. تانزانیا ... کشوری زیبا ، با مردمی که در فقر و نابسامانی شدید و غیر قابل باوری ، به اصطلاح می زیستند! خدای من! این کره ی آبی و مهربان ، چه صبورانه! بی عدالتی را می بیند و ناچار دم بر نمی آورد!

کودکان گرسنه ! زنان بیمار و رنجور! جوانان مأیوس و دلشکسته ! خدایا! چگونه باور کنم صدای غم آلود مردی نحیف را که می گفت: مردم دنیا ما را فراموش کرده اند!

آه ، چگونه به آنها بگویم که ما شما را از خاطر نبرده ایم؟!

چگونه بگویم : دیدن دردهایتان ، قلبمان را سخت رنجاند؟!

ای کاش می شد حتی برای لحظه ای در کنارشان آرام می گرفتم!

ای کاش می شد آن کودکان گرسنه اما شاد را در آغوش کشید و بوسید!

ای کاش می شد سنگ صبوری برای آن زن تنها شد!

بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار