-
دریاست، آسمان
چهارشنبه 7 اسفند 1387 20:51
گفتم شبی به خویش: این آسمان پیر بحریست بی کرانه، ولی چشم من مدام دنبال ناخداست پس ناخدا کجاست؟ در گوش من چکید صدایی نرم که گفت: دریاست آسمان و در آن ناخدا خداست! پی نوشت: گاهی اوقات، فقط سکوت می تونه بهترین همدم لحظه های انسان باشه! واژه های بی خرد! طاقت شنیدن خیلی از حرفهارو ندارن!! دریاست، آسمان رو ، از مجموعه شعر...
-
...
سهشنبه 15 بهمن 1387 19:14
-
به کجاها برد این امید ما را !
پنجشنبه 10 بهمن 1387 15:06
پرواز در آسمان بی انتها ... پرواز در اوج ... آه .. باز چه زود این دل گرفت! در آن اوج آسمان ها هم! پروازم کوتاه بود و آرزوهایم دراز ! دلم می خواست بالاتر از کبوترها باشم! بالاتر از جو! بالاتر از آسمان اول! دورتر از زهره! دورتر از ماه! دورتر از نزدیک ترین ستاره! دلم می خواست عظمت کهکشان ها را به آرامی لمس و باور کنم !...
-
عشق داند
چهارشنبه 9 بهمن 1387 21:19
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که درین دایره سرگردانند ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 بهمن 1387 15:48
چند روز قبل شنیدم که یک عده از زعفران کاران محترم! زعفران رنگ شده و سیخ جارو به زعفران هایشان اضافه!!! و وارد بازار کرده اند! خوشبختانه دستگیر شدند (این خبر در یک گزارش از شبکه استانی سیما پخش می شد). البته من ندیدم و فقط شنیدم. امروز صبح رفته بودم خرید. خرید زعفران و یه مقدار چیزهای دیگه... آقایی که ما ازش زعفران می...
-
عاشقم بر نگاه های آشنایت
دوشنبه 30 دی 1387 18:02
چه لذتی دارد هر شب دقایقی را خیره در چشم های تو گذراندن و گریستن. عاشقم بر نگاه های آشنایت ای دوست! نشانی اش را تو می دانی، می دانم!
-
سرزمینهای نامکشوف
چهارشنبه 25 دی 1387 15:40
یه روزی، یه جایی، برادر عزیزم برام اینطور نوشت: انسانها مثل سرزمینهای نامکشوف اند برای هم، هر روز انسان سعی میکنه قسمتی از اونو برای خودش کشف کنه، اگه این کشفیات با نگاه صحیح همراه باشه، تبدیل به عشق واقعی میشه و آدمها از هم نه که خسته نمی شن، بلکه هر روز برای هم تشنهتر هم میشن. ولی اگه این کشفیات به همراه این...
-
سفر به قطب جنوب/ قسمت آخر
یکشنبه 22 دی 1387 23:02
به کتابخانه نزدیک می شوم و از میان اینهمه هیاهو، پله های کتابخانه را برای رسیدن به کتاب های مورد علاقه ام طی می کنم. ساکت و آرام.. صدای پاشنه ی کفش بعضی ازبانوان سرخوش و سرحال! سکوت را گاهی می شکند. وارد سالن می شوم. و از میان سالن ها و بخش های متفاوت کتابخانه، تالار تخصصی جغرافیا را انتخاب می کنم. مثل همیشه اول کارت...
-
سفر به قطب جنوب/ قسمت دوم
دوشنبه 16 دی 1387 23:58
عبور از میان اینهمه غوغا دقایق زیادی ذهنم را به خود مشغول می کند! گاه حتی در سکوت زیبای صحن های حرم به این صداها و چهره ها فکر می کنم.. و به علل این نا به سامانی ها!! تحمل دیدن کودکی که در سرما تعداد زیادی پلاستیک - که هر کدام حاوی مقدار کمی گندم است برای فروش - کار ساده ای نیست! و یا پیرمرد و پیرزنی که هر روز دست هم...
-
سفر به قطب جنوب/ قسمت اول
یکشنبه 15 دی 1387 21:11
۱۵ دی ماه، یک صبح سرد، ایستگاه اتوبوس، هشت و پانزده دقیقه... دستهایم از شدت سرما حس زیادی برای نوشتن پیامک (فارسی را پاس می دارم) به دوستم که منتظر بود، نداشت. اتوبوس اول.. نگه نداشت! اتوبوس دوم .. نگه نداشت! اتوبوس سوم از راه رسید و در چند قدمی من ایستاد. راننده ی محترم تنها در قسمت جلو (ورودی آقایان) را باز کرد و با...
-
الله اکبر
جمعه 13 دی 1387 11:11
سحرگاه ... آسمان پر از ابرهای عصبانی! صدای باد و نم نم باران .. نمی دانم باد، در گوش برگ های خسته و خواب آلودی که با خودش می برد! چه می گفت؟! غوغایی عجیب! سکوت سحرگاه امروز را شکست. سحر- پشت پنجره ی سالخورده ی اتاقش- شاهدی بر ماجرای این سحرگاه پر آشوب! دلتنگی ها، به اوج می رسید و اشک، آرام بهانه ای برای حضور یافت!...
-
زمانی برای رهایی
یکشنبه 8 دی 1387 22:10
امروز، در پیچ و خم جاده های بی حصار زندگی .. روحم از ترس لرزید! و دستهای سردم، در پناه سیاهی چادرم گرم شد و امشب، آسمان دلم، با تماشای خطوط پیشانی شب گریست! اینک.. آرام، گرد و غبار سفرمی زدایم، از لابه لای تار و پود هستی ام! زمان می خواهم زمانی برای عبور، زمانی برای رهایی صدای گام های آهسته شادی را، از پشت دیوار طلائی...
-
به امید صبحی دیگر
چهارشنبه 4 دی 1387 00:18
امروز هم گذشت ... با شادی ها و غم هایش! با اشک ها و لبخندهایش! مثل هر روز دیگر، امروز هم رفت و خاطراتش را به بایگانی عمرم سپرد. تماشای گذر عمر هم، گاهی لذتی عمیق دارد و بی نهایت. شادم و بیقرار! مثل هر روز و مثل هر شب! علت بیقراری هایم معلوم .. و علت شادی های وصف ناپذیرم! نا معلوم. امروز به چهره ی حق به جانب گربه ی...
-
بدون شرح
شنبه 30 آذر 1387 21:55
-
مسافر آسمان
شنبه 23 آذر 1387 21:15
عاقبت .. دستان سرد باد را خواهم گرفت و مسافر آسمان ها خواهم شد و در آن سکوت لطیف شکوه لبخندت را به نظاره خواهم نشست
-
بدون شرح
چهارشنبه 20 آذر 1387 23:56
-
به خدایی که جهان را بسیار دوست می دارد:
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:30
برادران، از گناهان انسان ها نترسید. انسان ها را حتی در گناهانشان دوست بدارید تا از این طریق بتوانید عشق الهی را درک کنید که والاترین عشق هاست. برادران، همه مخلوقات پروردگار را دوست بدارید، همه آن ها را، حتی برگ درخت را، هر دانه شن را، حیوانات و گیاهان را. برادران، به هر پرتوی از نور خداوندی عاشق شوید. اگر شما همه چیز...
-
آن سالها
سهشنبه 19 آذر 1387 21:03
چه شده بود که آن سالها وسوسه ی سفر هم تارهای روحم را به لرزه در آورده بود! وقتی دمدمای غروب صدای بوق اتوبوسی را که از مشهد رسیده بود از دم گاراژ می شنیدم، هوای ملکوت در وسعت روحم آشیانه می کرد. روزهای تابستان که مدرسه ای نبود، کتابی زیر بغل می گرفتم و در گرمای کویر خودم را به نیمکت های چوبی فلکه ی بالا می رساندم، در...
-
توضیح پست قبل
چهارشنبه 13 آذر 1387 13:43
چند ماه قبل، خوابی دیدم با موضوع و محتوایی عجیب! مختصری از آن به شرح زیر است: « در مکانی وسیع و دشت مانند، جمعیت زیادی را می دیدم که در یک محدوده ی خاص ایستاده بودند و به حرفهای مردی - که گویا راهنمای این جمع بود - با دقت گوش می کردند. مرد میانسال خطاب به جمع اینگونه می گفت: هزاران سال قبل، پیش از میلاد مسیح(ع)، عده...
-
خطاب به اوشس (سپیده دم)
پنجشنبه 7 آذر 1387 08:38
- سپیده دم، دختر آسمان، برخاسته است؛ او می آید و جلال خویش را با روشنائی نمایان می سازد. - اشعه ی شگفت ابدی سپیده دم زیبا ظاهر می شود و به مراسم پوشش پاک الهی حیات می بخشد و در اطراف پراکنده می شود و فلک را پر می سازد. - آن دختر آسمان و نیکخواه موجودات زنده، افکار مردم را مشاهده می کند. - او غم های مهم را برطرف می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذر 1387 23:10
در اندرون من خسته دل، ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
-
نغمه سکوت
شنبه 2 آذر 1387 00:36
کلمات، مرز اند کلمات، حجاب اند. سکوت، خالی شدن نی است از زواید و اضافات آنگاه که خالی می شوی نفس نایی از تو می گذرد، نغمه خوانت می کند و شکوه زندانی شده در تو را می رهاند. تو این نغمه را وسیله ای بیش نیستی نغمه سرا کس دیگری ست. این نغمه که در سکوت و از سکوت بر می خیزد آخرین تجربه متعالی زندگی خاکی ماست. این صدای بی...
-
کار با عشق
چهارشنبه 29 آبان 1387 21:20
کار با عشق آن است که پارچه ای را ببافی بدین امید که معشوق تو آن را بر تن خواهد کرد. کار با عشق آن است که خانه ای را با خشت محبت بنا کنی بدین امید که محبوب تو در آن زندگی خواهد کرد. کار با عشق آن است که دانه ای را با لطف و مهربانی بکاری و حاصل آن را با لذت درو کنی چنانکه گویی معشوق تو آن را تناول خواهد کرد. و بالاخره...
-
مسیر وصال
پنجشنبه 23 آبان 1387 21:33
او گفت: هیچ کس را غم من نیست! گفتم: پس تو را غم نیست! همانا تو خوشبخت ترینی. گویی مرا دیوانه پندارد، گفت: تو خود ندانی که غم چیست! گفتم: غم، شیرینی فراق است. گفت: پس تلخی چیست؟ گفتم: بی غمی باز برآشفت و گفت: آن که بی درد است چون تلخ است؟ گفتم: او تلخ تر از تلخ است، لیک نداند. گفت: بیش برایم گوی! گفتم: او را که درد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آبان 1387 15:30
موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : کاش یک غذای حسابی باشد. اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش...
-
تن پوش / قسمت سوم
پنجشنبه 16 آبان 1387 21:02
عمل تن پوش یا پریسپری را در زمان حیات، می بایست به معمار سازنده ای تشبیه کرد که به طور دائم در حال نوسازی، بازسازی و ترمیم کلیه قسمت های جسم مادی می باشد و از این میلیاردها سلولی که جسم مادی را تشکیل داده اند، دائما حفاظت و پرستاری و مراقبت می نماید و اجازه نمی دهد که نقصی در آن پدیدار گردد و اگر هم صدمه یا ناراحتی ای...
-
تن پوش / قسمت دوم
چهارشنبه 15 آبان 1387 16:50
تا اواخر قرن نوزدهم و به وجود آمدن علم روحی جدید، کمتر کسی می توانست وجود آن را به یقین بپذیرد و اکثرا به صورت مناقشات لفظی و مباحثات فلسفی، در بین افرادی که معتقد به وجود و بقای روح بودند، با سایرین رد و بدل می شد. ولی امروزه کسی نمی تواند وجود روح و تن پوش را قبول نکند. چون این حقایق به طور قطعی و مبتنی بر حس و شهود...
-
تن پوش / قسمت اول
سهشنبه 14 آبان 1387 20:58
پیش در آمد: امروز کتابی به دستم رسید با عنوان: برون فکنی های روحی . این کتاب در زمستان سال 1377، توسط انتشارت پارسا، به چاپ رسیده. نویسنده ی کتاب، آقای حسن رهبر زاده است. شناختی از نویسنده ی محترم و افکار و گرایشات ایشون ندارم و با این مباحث هم، تقریبا آشنا نیستم.اما به نظرم کتاب جالبی اومد، بعد از نگاهی که به فهرست...
-
...
سهشنبه 14 آبان 1387 00:04
سکوت، عاشق شنیدن است.
-
لطیفه
شنبه 11 آبان 1387 09:42
یک فعل چند منظوره در لهجه مشهدی : مو بوروم : من بروم مو بوروم : من می برم مو بوروم : من برنده می شوم مو بوروم : من موبور هستم .